شانه هایم گشته داغ
زیر هرم نفسهای خواب آلوده ات
لای لایی میخوانم
تا چشمان سیاهت
زمان را داغ تر
بر جانم بریزد
چه معصومانه گشته صورت ماه تو
روی شانه های من
و صدای مردانه ام
لالایی میخواند از عمق وجودم برای تو
الهه ی آرامش گشته ای
در وجودم
بخواب ، بخواب که من نیز
در نغمه ی لای لای چشمانت
بخواب خواهم رفت